کفش های سفید تازه ای را پایم کردم؛ چادرم را سرم کردم و فکر کنم روسری سبزی سرم بود (دقیق یادم نیست!)، از خانه بیرون رفتم و خیابانها پر از پلیس بود و عده ای اغتشاش گر شهر را از حالت عادی خارج کرده بودند... همین طور که می رفتم به پلیسی رسیدم و ازش خواستم کمک کند به خانه برگردم چون دیگر شهر ترسناک شده بود... مرا برد نزد یه برادر ارتشی و از او خواست مرا به سلامت به خانه برساند. چند دقیقه ای همانجا منتظر ماندم و بعد برادر ارتشی گفت پشت سرم بیا فقط با کمی فاصله... صدای هلی کوپتر می آمد و قرار بود من هم با برادر ارتشی و چند برادر نیروی انتظامی سوار هلی کوپتر شوم... پشت سر برادر ارتشی بودم که آتش تیری که از سمت اغتشاشگرها به سمت هلی کوپتر شد را دیدم و بعد ناله ها و فریادهای برادر نیروی انتظامی که در حال سوار شدن هلی کوپتر بود را شنیدم؛ تیر به سمت پهلویش خورده بود و خون فوران میکرد و من شاهد این لحظه ها بودم؛ برادران نیروی انتظامی دوست تیر خورده شان را در آغوش کشیدند و سوار هلی کوپتر کردند و من با صدای ناله های برادر زخمی ام از خواب پریدم... هنوز اذان صبح را نداده بودند و من همچنان مبهوت خواب... چند دقیقه بعد صدای اذان صبح آمد...
خواب قبل اذان صبح 21 مرداد ۱۴۰۲
برای شهید چمران عزیز......برچسب : نویسنده : bigharareparvaz بازدید : 26