قبل اذان صبح

ساخت وبلاگ

کفش های سفید تازه ای را پایم کردم؛ چادرم را سرم کردم و فکر کنم روسری سبزی سرم بود (دقیق یادم نیست!)، از خانه بیرون رفتم و خیابانها پر از پلیس بود و عده ای اغتشاش گر شهر را از حالت عادی خارج کرده بودند... همین طور که می رفتم به پلیسی رسیدم و ازش خواستم کمک کند به خانه برگردم چون دیگر شهر ترسناک شده بود... مرا برد نزد یه برادر ارتشی و از او خواست مرا به سلامت به خانه برساند. چند دقیقه ای همانجا منتظر ماندم و بعد برادر ارتشی گفت پشت سرم بیا فقط با کمی فاصله... صدای هلی کوپتر می آمد و قرار بود من هم با برادر ارتشی و چند برادر نیروی انتظامی سوار هلی کوپتر شوم... پشت سر برادر ارتشی بودم که آتش تیری که از سمت اغتشاشگرها به سمت هلی کوپتر شد را دیدم و بعد ناله ها و فریادهای برادر نیروی انتظامی که در حال سوار شدن هلی کوپتر بود را شنیدم؛ تیر به سمت پهلویش خورده بود و خون فوران میکرد و من شاهد این لحظه ها بودم؛ برادران نیروی انتظامی دوست تیر خورده شان را در آغوش کشیدند و سوار هلی کوپتر کردند و من با صدای ناله های برادر زخمی ام از خواب پریدم... هنوز اذان صبح را نداده بودند و من همچنان مبهوت خواب... چند دقیقه بعد صدای اذان صبح آمد...

خواب قبل اذان صبح 21 مرداد ۱۴۰۲

برای شهید چمران عزیز......
ما را در سایت برای شهید چمران عزیز... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bigharareparvaz بازدید : 26 تاريخ : شنبه 21 مرداد 1402 ساعت: 14:25